من و زندگی
 
   

 

من و زندگی
 

عرفان احمدی

سلام... خیلی خوش اومدین... قدم رنجه فرمودین... امیدوارم از وبلاگم خوشتون بیاد...راستی!نظر یادت نره هااااا
erfan.ahmadi71@gmail.com

» آذر 1391
» آبان 1391
» مهر 1391
» زنده باد زندگی
» داستان های حکمت آموز
» دینی - اجتماعی - فرهنگی
» علمی
» کامپیوتر
» غیر کامپیوتر
» آهنگ بی کلام
» غمگین
» شاد
» آهنگ با کلام
» صرفا جهت خنده
» IQ Test
» دیالوگ های ماندگار
» عمومی
» مشاهدات روزانه من

» پروفایل من
» حمل و ترخیص خرده بار از چین
» حمل و ترخیص چین
» جلو پنجره اسپرت
» الوقلیون
» ده نکته آموزنده از تشبیه انسان مومن به آیینه
» دوست واقعی کیه!!!
» موسیقی بی کلام شماره (3): زیبا و دلنشین
» موسیقی بی کلام شماره (2): غم انگیز و زیبا
» بعضی ها هستن ...
 

برادر من...خواهر من...زوووود قضاوت نکن....هیچ وقت! چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:قضاوت,
 

پس از رسیدن یک تماس تلفنی برای یک عمل جراحی

اورژانسی، پزشک با عجله راهی بیمارستان شد ،او

پس از اینکه جواب تلفن را داد، بلافاصله لباسهایش را

عوض کرد و مستقیم وارد بخش جراحی شد .

او پدر پسر را دید که در راهرو می رفت و می آمد و

منتظر دکتر بود. به محض دیدن دکتر، پدر داد زد: چرا  

اینقدر طول کشید تا بیایی؟ مگر نمی دانی زندگی

پسر من در خطر است؟ مگر تو احساس مسئولیت

نداری؟پزشک لبخندی زد و گفت: متأسفم، من در

بیمارستان نبودم و پس از دریافت تماس تلفنی،

هرچه سریعتر خودم را رساندم و اکنون، امیدوارم

شما آرام باشید تا من بتوانم کارم را انجام دهم .

پدر با عصبانیت گفت:آرام باشم؟! اگر پسر خودت

همین حالا توی همین اتاق بود آیا تو میتوانستی آرام

بگیری؟ اگر پسر خودت همین حالا می مرد چکار

می کردی؟ 

پزشک دوباره لبخندی زد و پاسخ داد: من جوابی را

که در کتاب مقدس انجیل گفته شده می گویم از :

خاک آمده ایم و به خاک باز می گردیم، شفادهنده

یکی از اسمهای خداوند است ، پزشک نمیتواند عمر

را افزایش دهد، برو و برای پسرت از خدا شفاعت

بخواه ، ما بهترین کارمان را انجام می دهیم به لطف

و منت خدا .

پدر زمزمه کرد: 'نصیحت کردن دیگران وقتی خودمان

در شرایط آنان نیستیم آسان است '

عمل جراحی چند ساعت طول کشید و بعد پزشک از

اتاق عمل با خوشحالی بیرون آمد خدا را شکر! پسر

شما نجات پیدا کردو بدون اینکه منتظر جواب پدر شود،

با عجله و در حالی که بیمارستان را ترک می کرد

گفت : اگر شما سؤالی دارید، از پرستار بپرسید پدر

با دیدن پرستاری که چند لحظه پس از ترک پزشک دید

گفت:

چرا او اینقدر متکبر است؟ نمی توانست چند دقیقه

صبر کند تا من در مورد وضعیت پسرم ازش سوال

کنم؟

پرستار درحالی که اشک از چشمانش جاری بود

پاسخ داد : پسرش دیروز در یک حادثه ی رانندگی

مرد ،وقتی ما با او برای عمل جراحی پسر تو تماس

گرفتیم، او در مراسم تدفین بود و اکنون که او جان

پسر تو را نجات داد با عجله اینجا را ترک کرد تا مراسم

خاکسپاری پسرش را به اتمام برساند.

 

هرگز در مورد کسی قضاوت نکنید چون شما هرگز

نمی دانید زندگی آنان چگونه است و چه بر آنان

می گذرد یا آنان در چه شرایطی هستند...

 

پی نوشت من:" آهای آقا...آهای خانم...آره با شمام...

قضاوت نکن...

خدا با اون عظمتش راجع به بنده هاش قضاوت نمی کنه..."

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






 

 
 

» عرفان احمدی
» روانشناسی
» بید مجنون
» ردیاب ماشین
» جلوپنجره اریو
» اریو زوتی z300
» جلو پنجره ایکس 60

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان من و زندگی و آدرس erfan.ahmadi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





  RSS 2.0  
ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وبلاگ:
 

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 322
بازدید کل : 34910
تعداد مطالب : 39
تعداد نظرات : 26
تعداد آنلاین : 1

Weblog Themes By Blog Skin
 

آپلود عکس

خرید اینترنتی

فال حافظ

قالب وبلاگ